سردار شهید حاج ابراهیم همت2(عکس بیشتر ادامه مطلب)
سردار شهید حاج ابراهیم همت1(عکس بیشتر ادامه مطلب)
حاج ابراهیم همت در سخنرانی2(عکس بیشتر ادامه مطلب)
حاج ابراهیم همت در سخنرانی1(عکس بیشتر ادامه مطلب)
حاج ابراهیم همت و یاران5(عکس بیشتر ادامه مطلب)
حاج ابراهیم همت و یاران4(عکس بیشتر ادامه مطلب)
حاج ابراهیم همت و یاران3(عکس بیشتر ادامه مطلب)
حاج ابراهیم همت و یاران2(عکس بیشتر ادامه مطلب)
حاج ابراهیم همت و یاران1(عکس بیشتر ادامه مطلب)
حاج ابراهیم همت در سخنرانی(عکس بیشتر ادامه مطلب)
حاج ابراهیم همت و یاران(عکس بیشتر ادامه مطلب)
زندگینامه سردار شهید حاج ابراهیم همت

آفتاب همّت(شهادت حاج محمد ابراهيم همّت)
تولد
دوازدهم فروردين ماه سال 1334 در شهررضاي اصفهان، در خانوادهاي مذهبي و در خانهاي کوچک، فرزندي به دنيا آمد که محمد ابراهيم نام گرفت و در همان شهر بزرگ شد و تربيت يافت. او پسري بود که پدر و مادرش به واسطه رخدادي شگرف، تولد او را مرهون کرامتي بزرگ از امام حسين عليهالسلام ميدانستند. محمد ابراهيم، سومين فرزند خانواده و همان شهيد همّت، فرمانده لشکر 27 محمدرسول اللّه صلياللهعليهوآله بود.
دوران کودکي
روحيه کمک به ديگران و هم چنين رعايت حقوق مردم، از همان دوران کودکي در وجود شهيد همّت موج ميزد. وقتي به همراه برادرش براي کار به مزرعه شان ميرفتند، اگر کسي پا روي محصولات مزرعههاي همسايه ميگذاشت، او بسيار ناراحت ميشد، يا اين که، در پايان هر سال تحصيلي، کتابهايش را جلد و مرتب ميکرد و آنها را به دانشآموزان بي بضاعت هديه ميداد. محمد ابراهيم، اين ويژگي را از پدري زحمتکش و پرکار آموخته بود که با وجود فقر و تنگدستي، در مقابل سختيها، ايستادگي ميکرد تا بچههايش رنجِ طاقتفرساي فقر را در زندگي احساس نکنند. مادر شهيد همّت نيز زن بسيار مؤمني بود و ميکوشيد بچهها را ازهمان اوايل کودکي، با نماز و مسايل ديگر مذهبي آشنا سازد. محمد ابراهيم در پرتو تربيت چنين پدر و مادر دلسوزي، از همان پنج، شش سالگي، نمازهايش را مرتب ميخواند و بسياري از سورههاي کوچک قرآن را حفظ کرده بود.
تحصيلات
محمد ابراهيم همّت، در سال 1352 ديپلم گرفت و همان سال در امتحانات ورودي تربيت معلم قبول شد و براي ادامه تحصيل، از شهرضا به اصفهان رفت. تحصيل در دانشسرا، فرصت بسيار خوبي براي مطالعه و بالا بردن تجربيات علمي و فکري گوناگون وي بود. اين امر، به اضافه اقامت در اصفهان و آشنايي با دانشجوياني که از شهرهاي مختلف براي تحصيل به آن جا آمده بودند، در بلوغ فکري و روحي شهيد همّت تأثيري به سزا داشت. او در سال 1354، تحصيلاتش را به پايان رساند و به خدمت نظام رفت.
دوران سربازي
شهيد همّت، بعد از سپري کردن دوران تحصيل، به خدمت سربازي رفت و با چند نفر از دوستانش، در آشپزخانه پادگان مشغول به کار شد. وقتي ماه رمضان فرارسيد، او تصميم گرفت تا به کمک دوستانش، براي سربازهاي پادگان، سحري تهيه کنند. وقتي تيمسار ناجي ـ که از مزدوران رژيم و فرمانده پادگان بود ـ از جريان باخبر شد، شهيد همّت را به سلّول انفرادي فرستاد و همه سربازان را مجبور به شکستن روزه کرد. شهيد همت پس از آزاد شدن از سلّول انفرادي، تصميم گرفت تا درس خوبي به فرمانده دينستيز پادگان بدهد. وقتي دوستانش با او مخالفت کردند، شهيد همّت گفت: «شما از خدا ميترسيد يا از ناجي؟». او به کمک دوستانش، کف آشپزخانه را با کف صابون و روغن ليز کردند. زماني که ناجي براي بازرسي وارد آشپزخانه شد، به شدت بر زمين افتاد و نتوانست از جايش بلند شود و به بيمارستان منتقل شد و تا پايان ماه رمضان، درآن جا بستري بود و سربازها توانستند تا آخر ماه رمضان، با خيال آسوده روزه بگيرند.
فعاليتها و مبارزات دوران ستم شاهي
شهيد همّت پس از دوران سربازي، به شهرضا برگشت و در اداره آموزش و پرورش مشغول تدريس شد و هم زمان با تدريس، فعاليتهاي سياسي خود را برضد نظام حکومتي شاه آغاز کرد. او در حين تدريس، شاگردان خود را با ظلمهاي حکومت شاه آشنا ميکرد، به طوري که شاگردان او، از اولين نوجوانان و جواناني بودند که در راهپيماييهاي بر ضد نظام شرکت ميکردند.شهيد همّت به کمک دوستان خود، افکار عمومي را براي پذيرفتن حقايق پشت پرده رژيم شاه، آماده ميکرد و گاهي به روستاهاي دور ميرفت و براي خانوادههاي آن جا اعلاميه ميبرد. او گاهي هم به قم ميرفت و اعلاميههاي امام را ميآورد و در فرصتهاي مناسب، در بين مردم و راهپيمايي کنندگان پخش ميکرد. او از اولين کساني بود که در شهرضا، فعاليت سياسي برضد نظام داشت و چندين بار هم نزديک بود توسط مأموران رژيم دستگير شود.
اوّلين راهپيمايي
با آغاز فعاليتهاي سياسي و انقلابي مردم شهرهاي مختلف کشور بر ضد شاه، زماني که شهيد همّت از راهپيماييهاي مردمي باخبر شد، تصميم گرفت که به کمک دوستانش، در شهرضاي اصفهان راهپيماهايي بر ضد نظام بر پا کنند. او به دليل عشق و علاقه به امام خميني رحمهالله و اسلام و با وجود حکومت نظامي، توانست اولين راهپيمايي مردمي شهر را به راه اندازد. پساز مدتي، شهيد همّت تصميم گرفت تا مجسمه شاه را که در ميدان بزرگ شهر قرار داشت، پايين بکشد. بنابراين، به کمک دوستانش در ماه محرم 1356، زماني که مردم شهر در دستههاي سينهزني و زنجيرزني به طرف ميدان ميآمدند، محمد ابراهيم با کمک چند تن از دوستانش، مجسمه را پايين کشيدند و مردم در حالي که تکههاي مجسمه را در دست داشتند، شعار «مرگ بر شاه» سر ميدادند.
هدف اصلي، روشنگري و خدمت به مردم
در سال 1358، وقتي که سپاه پاسداران با فرمان امام رحمهالله تشکيل شد، حاج همّت از طرف آموزش و پرورش، مأمور خدمت در سپاه کردستان گرديد تا فعاليتهاي فرهنگي خود را در اين منطقه محروم ادامه دهد. زماني که شهيد همّت وارد پاوه شد، درگيري بين رزمندگان اسلام و نيروهاي ضد انقلاب به شدت جريان داشت. شهيد کاظمي، فرمانده سپاه پاوه، او را موظّف کرد تا مشکلات فرهنگي، عمراني و بهداشتي منطقه را سامان دهد. همه تلاش همّت، ايجاد وحدت بين مردم بومي منطقه بود. او همواره خودش را در مرکز تمام وقايع و حوادثي که اتفاق ميافتاد، قرار ميداد. در مورد مسائل مختلف، با ديدي باز تصميم ميگرفت و نيروهايش را به خوبي هدايت ميکرد. شهيد همّت، هر روز چند ساعتي را در دبيرستانهاي پاوه به تدريس ميپرداخت و به دانشآموزان، آموزش نظامي و اسلحهشناسي ميداد. گاهي هم اسلحه برميداشت و همراه با همرزمانش، براي پاک سازي روستاها از وجود ضد انقلاب، به منطقه عملياتي ميرفت.
حاج همّت را ميخواهم
دوستان شهيد همّت، از اواخر حضور او در کردستان، خاطرات بسياري دارند که نشان از روحيه اخلاص، فداکاري و مردم دوستي او دارد. يکي از هم رزمان شهيد همّت در اين باره ميگويد: يک شب در مقّر بوديم. شنيديم که کسي صدا ميزند: من ميخواهم بيايم پيش شما. گفتيم که اگر ميخواهي بياييي، نترس، بيا جلو. او گفت: من حاج همّت را ميخواهم. او را پيش حاجي برديم. آن مرد کُرد، با ديدن حاج همّت، خواست دست او را ببوسد، ولي حاجي اجازه نداد. آن مرد گفت که آمده است پناهنده شود و اشتباه کرده است که به طرف ضدانقلابيون رفته است. او با اخلاقيات و رفتارهاي دوستانه و مهربانانه حاج همّت، شيفته او شده بود و از اين که حاج همّت به او اجازه داده بود که يک پاسدار باشد، بسيارخوشحال بود.جالب اين جاست که تعداد ديگري از افراد گروهکهاي فريب خورده هم که خود را تسليم کرده بودند، درهمان لحظه ورود، سراغ حاج همّت را ميگرفتند و ميگفتند: حاج همّت کيست؟
مسؤوليت
شهيد محمد ابراهيم همّت، در دوران کوتاه و امّا پربار زندگي خود، افتخارات زيادي براي ميهن اسلامي آفريد. او در دوران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، در مسؤوليتها و موقعيتهاي گوناگوني به انجام وظيفه پرداخت؛ از جمله: عضويت در کميته دفاع شهري و مبارزه با عناصر مسلح خوانين طاغوتي و ضد انقلاب، تشکيل سپاه پاسداران شهرضا و تصدي امور فرهنگي اين نهاد، تصدي مأموريتهاي فرهنگي و نظامي در مناطق کردنشين و فرماندهي سپاه پاوه، طراحي و فرماندهي عمليات محمد رسول اللّه صلياللهعليهوآله به اتفاق حاج احمد متوسليان، مشارکت در تشکيل تيپ 27 حضرت محمد رسول اللّه صلياللهعليهوآله ، انتصاب به سِمَتِ قائم مقام تيپ 27 تا پايان مرحله چهارم نبرد بيت المقدس و آزادي خرمشهر، فرماندهي تيپ 27 محمد رسول اللّه صلياللهعليهوآله از مرحله سوم عمليات رمضان تا عمليات مسلم بن عقيل، تشکيل سپاه 11 قدر و فرماندهي اين سپاه، و فرماندهي لشگر 27 محمد رسول اللّه صلياللهعليهوآله در نبردهاي والفجر چهار و عمليات ويژه خيبر.
فرمانده کامل
شهيد همّت، فرماندهي بود که تواناييها و امکاناتش را خوب ميشناخت. او ميتوانست از ضعفهايش هم، قدرت بيافريند. او بهترين و مناسبترين روشها را براي جذب نيروها به کار ميگرفت. مثل يک معلمِ بزرگ عمل ميکرد. کارها را با دقت بين نيروها تقسيم ميکرد و درانجام کارها، کاملاً نظارت، پيگيري و همکاري داشت. در مورد مسائل نظامي، يک فرمانده کامل بود. او، فرماندهي را به تجربه آموخته بود. وقتي نقشه عملياتي را دربين فرماندهان ارتش و سپاه باز ميکرد، با آگاهي و تسلط کامل آن را شرح ميداد؛ چون خودش در تمام مراحل شناسايي، طراحي و اجراي عمليات، حضوري فعّال و گسترده داشت.
شهيد همّت از نگاه همسرش
همسر شهيد همّت، درباره ويژگيهاي اخلاقي همسرش ميگويد: «احترام و علاقه به همسر و فرزند، يکي از خصوصيات او بود. تقوا و پايبندي به اصولي که به آن اعتقاد داشت، آن هم تحت هر شرايطي، از خصلتهاي ديگر حاجي بود. اما بيشتر و بالاتر از همه اينها، مسؤوليت او در مقابل نيروهاي بسيجي بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و ناراحت ميشد و ميگفت: ما بسيجيهايي داريم که بيشتر ازيازده ماه است که در جبهه ميجنگند و به خانواده شان سر نزدهاند؛ آن وقت ما.... دوستانش ميگفتند: تا وقتي مطمئن نميشد که غذاي مناسب به نيروهاي خط مقدم جبهه رسيده است، لب به غذا نميزد. گاهي نيمههاي شب که براي شير دادن بچهها بيدار ميشدم، حاجي را نميديدم. خوب که دقت ميکردم، ازسوز و صداي نالهاش، ميفهميدم که در اتاق ديگري مشغول عبادت است».
ديدار با امام رحمهالله
پس از عمليات پيروزمندانه فتح المبين، شهيد ابراهيم همّت، به همراه فرماندهان ديگر با رهبر انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني رحمهالله ديدار کردند. با اين که اين اولين ديدار ابراهيم با امام نبود، امّا باز هم همان احساس مرتبه اول به او دست داده بود؛ همان هيجان و دلهره و همان اضطراب و حس غريبي که همواره از وجود آن درخود لذت ميبرد. زماني که امام وارد اتاق شدند، ابراهيم بياختيار و با چشمان پر از اشک، به سوي امام شتافت و دست امام را در ميان دستهايش گرفت و مداوم برآن بوسه مينشاند. امام لحظهاي به او نگريست و به آرامي دست به محاسن او کشيد و فرمود: «شما فرزند برومند اسلام هستيد». ابراهيم با اين کلام امام، انگار که جان تازهاي در او دميده باشند، دوباره به دست امام بوسه زد.
عاشق عبادت
شهيد ابراهيم همّت، فردي پرکار بود و تقريبا در تمام ساعات شبانه روز، به دنبال کارهاي نظامي و رسيدگي به مسائل بسيجيان و رزمندگان و هم چنين تنظيم برنامههاي آينده کاري بود و هيچ فرصتي براي استراحت يا اشتغال به کار شخصي نداشت. با اين حال، زماني که صداي اذان را ميشنيد، فارغ از امور دنيوي ميگشت و تنها خود بود و خدايش. هيچ گاه قبل از ذکر گفتن، کاري انجام نميداد و در هر پيشامدي، شکرگزاري را فراموش نميکرد. زماني که فرزند اوّلش به دنيا آمد و به ديدن خانواده رفت، قبل از اين که نوزادش را بغل بگيرد، خود را به زير زمين خانه رساند و شروع به نماز و شکرگزاري از خداوند به خاطر هديه اين نعمت پرداخت؛ زيرا معتقد بود اول بايد شکر نعمت را به جا آورد، بعد از آن بهرهمند نعمت شد. در نيمههاي شب و در خلوت تاريکي، با دلي شوريده و بي قرار، روح و جانش در تضرّع بود. در اين لحظات، حال خوشي داشت. کاري با اين دنيا نداشت؛ گاه چيزي زمزمه ميکرد و گاهي هم ضجّه ميزد و اشک ميريخت.
خواب کيلومتري
شهيد همّت به خطر مشغلهها و کارهاي زيادي که در جبهه داشت، فرصت کافي براي خواب و استراحت نمييافت. او بيشتر شبها هم، براي عملياتهاي آينده، نقشه طراحي و برنامههاي روزهاي آينده را مرور ميکرد. بعضي شبها هم براي سرکشي به قرارگاههاي ديگر ميرفت. بنابراين، بيشتر اوقات براي جبران کمبود خواب، زماني که سوار ماشين ميشد و ميخواست ازجايي به جايي ديگر برود، فرصتي براي خواب پيدا ميکرد و مثلاً در فاصله طي مسيرهاي طولاني اندکي ميخوابيد.
آزمايش با کفر و ايمان
بعد از عمليات خيبر و فتح جزيره مجنون، بر اثر شدت آتش دشمن، پُلهاي متحرک خراب و ارتباط با خط قطع شده بود و تدارکات و ارسال نيروي کمکي، ممکن نبود. زماني که حاج همّت، اوضاع را آشفته و روحيه بچههاي خط را پريشان ديد، با هر زحمتي بود، خود را به خط رساند. جوانان رزمنده با ديدن حاجي، به طرف او دويدند و با اين استدلال که به دليل نداشتن مهمات، سنگيني آتش دشمن و نرسيدن نيروهاي پشتيباني و تدارکات، نتوانستهاند به خوبي ايستادگي کنند، اظهار شرمساري کردند. شهيد همّت با شنيدن اين سخنانِ مأيوسانه بچهها گفت: «هيهات... هيهات... من چيدارم ميشنوم. برادرها، اين حرفها را نزنيد. ما در اين جنگ، به سلاح و تجهيزات نظامي متکي نبودهايم و نيستيم. ما اتّکاي به خدا داريم. ما اين جنگ را با خون پيش ميبريم. خداوند در اين جنگ، صدام را با کفرش ميآزمايد و ما را با ايمانمان». با اين هشدار حاجي، بچهها روحيه تازهاي يافتند و صداي تکبيرشان به هوا برخاست.
بدگويي دشمن
يکي از هم رزمان شهيد محمد ابراهيم همّت، درباره ايشان چنين ميگويد: رفتيم تو قرارگاه. بچهها نشسته بودند دورهم و گرم حرف زدن بودند و درباره برنامه ديشب راديو عراق ـ که در آن از شهيد همّت بدگويي کرده بودند ـ صحبت ميکردند. گفتم: «پس کار حاج همت خيلي دُرسته، بيشتر از اون چيزي که فکرش رو ميکرديم. مگه اون صحبت امام رو نشنيدينکه ميگفتند: هر زمان شرق و غرب شما را تأييد کرد، وامصيبتا! اما اگر بدگويي کرد و ناسزا گفت، اون موقع شما بدونين که کار خوبي ميکنين. پس بايد خوشحال بشيم که راديو عراق ارزش فرمانده ما را پيش ما بيشتر کرده است».
بي انصافها شست ما را شکستند
روزي حاج همّت در حال سرکشي به سنگر بسيجيانِ يکي از گردانها بود. زماني که بچهها متوجه حضور ايشان در محوّطه شدند، ازشوق و اشتياق فراوان، دور ايشان جمع شدند تا هر کدام بتوانند با ايشان روبوسي کنند. حاجي هم با بچهها روبوسي ميکردند و جوابشان را با خنده ميدادند. زماني که دور و بر حاجي خلوت شد، به چند نفري که اطرافشان بودند، شستشان را نشان دادند و با خنده گفتند: «بيانصافها شست ما را شکستند». روز بعد که حاج همّت را ديديم، متوجه شديم که انگشتشان را گچ گرفتهاند؛ در حالي که ما ديروز فکر کرديم، حاجي شوخي ميکند.
فروتني
روزي که بچههاي گردان به عمليات رفته بودند، عدهاي در آسايشگاه بودند که حاج همّت وارد آسايشگاه شد و بر پا داده و همه را به خط کرد و گفت که بايد مهمات بار بزنيم و امکان دارد که اين کار تا صبح طول بکشد. بچهها چون حاجي را نميشناختند، شروع به غرغر کردند. ولي حاجي با ايجاد روحيه و با اخلاق خوش، به بچهها کمک کرد تا مهمات را بار بزنند. گاهي که بچهها خسته ميشدند و دست از کار ميکشيدند، حاجي آنها را تشويق ميکرد و دل گرمي ميداد. به اين ترتيب، تا صبح سه کانتينر مهمات بار زده شد. بعد از چند مدت، زماني که حاج همّت در مقر تيپ سخنراني ميکرد، تمام بچهها از اين که متوجه شدند شخص ناشناسي که آن شب همراه آنان در حمل مهماتها کمک ميکرده، همان حاج همّت، فرمانده لشکرشان بوده، شرمنده شدند و به تواضع بي کران او آفرين گفتند.
درخواست شهادت در خانه خدا
در گيرودار عمليات خيبر بود که شهيد همّت، در جمع فرماندهان گردان سخنراني و براي روحيه دادن به آنها، بر لزوم ايمان و اخلاص در بچهها تأکيد کرد. حاج ميثم، يکي از فرماندهان گفت: حاجي من تعجب ميکنم که شما با اين که در تمام عملياتها به طور مستقيم در خط مقدّم حضور پيدا ميکرديد، چطور تا به حال حتي يک جراحت هم برنداشتهايد.شهيد همّت خنديد و گفت: «حق داريد تعجب کنيد. آخر خبر نداريد قضيه از چه قرار است. من در مکه معظمه که بودم، از خدا خواستم که در اين جنگ، نه اسير بشوم و نه معلول و مجروح. فقط زماني که آن قدرشايستگي پيدا کردم که در صف بندگان صالح خداوند قرار بگيرم، آن وقت در جا شهيدم کند».
عروج
شهيد محمد ابراهيم همّت، در هفدهمين روز از عمليات بزرگ خيبر و در غروب 19 اسفند 1362، زماني که براي آوردن نيروي کمکي به خط رفته بود، بر اثر اثبات گلولههاي توپ، در خاکهاي نرم و سوزان جزيره مجنون، شربت شهادت نوشيد. از ايشان دو فرزند به نامهاي مهدي و مصطفي به يادگار مانده است.