زندگینامه شهید حسن باقری

شهید حسن باقری

 

ﺣﺴﻦ ﺑﺎﻗﺮى - ﻓﺮزﻧﺪ رﻣﻀﺎن - در ﺑﻴﺴﺘﻢ آذرﻣﺎه ﺳـﺎل 1343 در روﺳـﺘﺎى رﻗّـﻪ از ﺗﻮاﺑـﻊ ﺷﻬﺮﺳـﺘﺎن

 

‫ﻓﺮدوس ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪ. در ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ﻛﻮدﻛﺎن دﻳﮕﺮ ﻓﻌ‪ﺎل و ﭘﺮ ﺟﻨﺐ و ﺟﻮش ﺑﻮد.

 

‫دوران اﺑﺘﺪاﻳﻰ را در دﺑﺴﺘﺎن 22 ﺑﻬﻤﻦ روﺳﺘﺎى رﻗّﻪ ﮔﺬراﻧﺪ.

 

‫ﻗﺒﻞ از اﻧﻘﻼب ﺷﻌﺎر ﻣﺮگ ﺑﺮ ﺷﺎه ﻣﻰﻧﻮﺷﺖ و ﺑﻪ ﺑﭽ‪ﻪﻫﺎ ﻳﺎد ﻣﻰداد ﻛﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ: ﻣﺮگ ﺑﺮ ﺷﺎه

 

‫ﺷﺐﻫﺎ در روﺳﺘﺎﻫﺎ ﻋﻜﺲﻫﺎ و اﻋﻼﻣﻴﻪﻫﺎى اﻣﺎم را ﭘﺨﺶ ﻣﻰﻛـﺮد و ﺑـﺎ ﺿـﺪ‪ اﻧﻘـﻼب در روﺳـﺘﺎى رﻗّـﻪ

 

‫درﮔﻴﺮ ﺑﻮد.

 

‫ﭘﺲ از ﭘﻴﺮوزى اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻰ، ﺑﺎ ﺗﻮﺟ‪ﻪ ﺑﻪ ﺳﻦّ و ﺳﺎل ﻛﻤﻰﻛـﻪ داﺷـﺖ، ﺗﻤـﺎم وﻗـﺖ ﺧـﻮد را ﺻـﺮف

 

‫ﻣﺴﺎﻳﻞ اﻧﻘﻼب و ﺑﺴﻴﺞﻣﻰﻛﺮد. از ﻛﺎرﻫﺎى روزﻣﺮّه ﺑﺮﻳﺪه ﺑﻮد و ﻫﻔﺘﻪاى ﻳﻚ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻫﻢ ﮔـﺎﻫﻰ ﺑـﻪ ﺧﺎﻧـﻪ

 

‫ﻧﻤﻰآﻣﺪ.

 

‫ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﻰ ﻣﻰداد، ﺷﻌﺎر ﻣﻰﻧﻮﺷﺖ و در اﻣﺮ ﺟﺬب ﻧﻴﺮو و آﻣﻮزش آنﻫﺎ ﻓﻌ‪ﺎﻟﻴ‪ﺖ ﻣﻰﻛﺮد.

 

‫ﺑﺎ ﺷﺮوع ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﻴﻠﻰﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ اﺳﻼم و ﻓﺮﻣﺎﻳﺶ اﻣﺎم ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ رﻓـﺖ و در ﻋﻤﻠﻴ‪ـﺎت ﺑـﺴﺘﺎن

 

‫ﺷﺮﻛﺖ ﻧﻤﻮد. ﺑﻌﺪﻫﺎ در ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎتﻫﺎى دﻳﮕﺮى از ﺟﻤﻠﻪ: ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﺑﻴﺖاﻟﻤﻘﺪ‪س، واﻟﻔﺠﺮ ﻣﻘـﺪ‪ﻣﺎﺗﻰ، واﻟﻔﺠـﺮ

 

‫1، واﻟﻔﺠﺮ 2، واﻟﻔﺠﺮ 10 و ﻛﺮﺑﻼى 5 ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺑﺴﻴﺠﻰ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد و ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ. ﭘـﺲ

 

‫از آن ﻋﻀﻮ ﺛﺎﺑﺖ ﻛﺎدر ﺑﺴﻴﺞ ﺳﭙﺎه ﭘﺎﺳﺪاران ﻓﺮدوس ﮔﺮدﻳﺪ. ﻣـﺪ‪ﺗﻰﺑـﻪ ﻋﻨـﻮان ﻣـﺴﺌﻮل ﭘﺎﻳﮕـﺎه ﺑـﺴﻴﺞ

 

‫روﺳﺘﺎى آﻳﺴﻚ ﻓﺮدوس اﻧﺠﺎم وﻇﻴﻔﻪ ﻧﻤﻮد. ﭘﺲ از آن ﻋﻀﻮ رﺳﻤﻰ ﺳﭙﺎه ﭘﺎﺳﺪاران ﻓﺮدوس ﺷﺪ و ﺑﺮاى

 

‫آﻣﻮزش اﻋﺰام ﮔﺮدﻳﺪ. ﺳﭙﺲ در واﺣﺪ ﺗﺨﺮﻳﺐ ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ ﺧﺮاﺳﺎن ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﺸﻐﻮل و ﺑﻪ ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻣﻰ

 

‫ﮔﺮدان ﺗﺨﺮﻳﺐ ﻟﺸﻜﺮ ﭘﻨﺞﻧﺼﺮ ﻣﻨﺼﻮب ﺷﺪ.

 

‫در ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﺮدم را ﺑﺮاى رﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻣﻰﻛﺮد.

 

‫ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ اﻳ‪ﻮب زاده ﭘﻴﻤﺎن ازدواج ﺑﺴﺖ ﻛﻪ ﺛﻤﺮهى اﻳﻦ ازدواج ﻳﻚ دﺧﺘﺮﺑﻮد ﻛـﻪ ﺑﻌـﺪ از ده روز

 

‫ﻓﻮت ﻛﺮد.

 

‫ﺣﺴﻦ ﺑﺎﻗﺮى ﻓﻘﻂ از ﺧﺪا اﺳﺘﻌﺎﻧﺖ ﻣﻰﺟﺴﺖ و ﺗﻮﻛﻠّﺶ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺑﻮد، ﻣﺤﻤ‪ﺪﻋﺎﺑﺪﻳﻨﻰ - دوﺳﺖ و ﻫﻤﺮزم

 

‫اﻳﺸﺎن - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: از ﻫﻴﭻ ﻣﺸﻜﻠﻰ ﻧﻤـﻰﻫﺮاﺳـﻴﺪ و ﻫـﻴﭻ ﻣـﺴﺌﻠﻪاى در ﻋـﺰم راﺳـﺦ او ﺗﺰﻟـﺰل اﻳﺠـﺎد

 

‫ﻧﻤﻰﻛﺮد. در ﺗﻤﺎم ﺻﺤﻨﻪﻫﺎﭼﻬﺮهى اﻳﺸﺎن ﺧﻨﺪان ﺑﻮد و ﻫﻤﻮاره ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻰﻛـﺮد ﻛـﻪ از ﻣـﺸﻜﻼت

 

‫ﻧﺘﺮﺳﻴﺪ. ﺷﺐ ﻛﻪ در ﻣﻌﺮض دﻳﺪ دﺷﻤﻦ ﻗﺮار ﻣﻰﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﻗﺮآن ﺑﺨﻮاﻧﻴـﺪ، آﻳـﻪى و ﺟ‪ﻌ‪ﻠْﻨـﺎ ... را

 

‫ﺑﺨﻮاﻧﻴﺪ.

 

‫ﻏﻼﻣﺤﺴﻴﻦ اﺑﺮاﻫﻴﻤﻰ - دوﺳﺖ ﺷﻬﻴﺪ - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: اﻳﺸﺎن در ﻣﺴﺎﻳﻞ ﺟﻤﻌﻰ ﭘﻴﺶﻗﺪم ﺑﻮد.

 

‫دوﺳﺘﺎن واﺣﺪ ﺗﺨﺮﻳﺐ او ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ: ﺑﻪ ﺷﻴﺮ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻌﺮوف ﺑﻮد. ﻫﺮ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺸﻜﻠﻰ ﺑﺮ ﺧـﻮرد

 

‫ﻣﻰﻛﺮدﻳﻢ و در ﺷﺐﻫﺎى ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت او ﭘﻴﺶﻗﺪم ﺑﻮد. وﻗﺘﻰ ﻣﻰآﻣﺪ ﺑﭽ‪ﻪﻫﺎ را ﻛﻨﺎر ﻣﻰزد و ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻰ راه را

 

‫ﺑﺎز ﻣﻰﻛﺮد، ﺑﻌﺪ ﺑﻘﻴ‪ﻪى دوﺳﺘﺎن را ﺻﺪا ﻣـﻰزد. ﺑـﺎ دوﺳـﺘﺎن و اﻓـﺮاد ﺻـﺎﺣﺐﻧﻈـﺮ در ﻛﺎرﻫـﺎ ﻣـﺸﻮرت

 

‫ﻣﻰﻛﺮد؛ ﻫﻢ در زﻣﺎن ﻓﻌ‪ﺎﻟﻴ‪ﺘﺶ در ﺑﺴﻴﺞ و ﻫﻢ زﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ در ﺟﺒﻬﻪ ﻣﺴﺆﻟﻴﺖ داﺷﺖ.

 

‫ﺑﺮادر ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻳﻚ دﻓﻌﻪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺮادر، وﻗﺘـﻰ ﻣﺮﺧـﺼ‪ﻰ آﻣـﺪى ده روز در رﻗّـﻪﺑﻤـﺎن. ﮔﻔـﺖ:

 

‫ﻫﻤﺴﻨﮕﺮاﻧﻢ ﻣﻰروﻧﺪ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮوم؛ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺧﻮن ﺷﻬﺪا ﻧﻤـﻰﺗـﻮاﻧﻢ ﺑﺎﻳـﺴﺘﻢ. ﻣـﺴﺆﻟﻴ‪ﺘﺶ را ﺑـﻪ ﻣـﺎ

 

‫ﻧﻤﻰﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻰﮔﻔﺘﻴﻢ: ﭼﻪ ﻛﺎرهاى؟ ﻣﻰﮔﻔﺖ: در ﺟﺒﻬﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﺳﻴﺦ ﺑﻪ زﻣﻴﻦ ﻣـﻰزﻧـﻢ؛ ﻳﻌﻨـﻰ

 

‫ﺑﺴﻴﺠﻰ ﺳﺎدهام و ﻓﻘﻂﺑﻌﺪ از ﺷﻬﺎدﺗﺶ ﻓﻬﻤﻴﺪﻳﻢ ﭼﻪ ﻛﺎره اﺳﺖ.

 

‫ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺴﻴﺎر ﺷﺠﺎع و ﺻﺒﻮر ﺑﻮد. ﺑﺤﺮاﻧﻰﺗﺮﻳﻦ ﻣـﺸﻜﻼت را ﺑـﻪ ﺣـﺴﺎب ﻧﻤـﻰآورد. ﭘـﺪرش را زﻣـﺎﻧﻰ از

 

‫دﺳﺖ داد ﻛﻪ در ﺟﺒﻬﻪﺑﻮد؛ ﺑﺮاى ﺧﺘﻢ اﻳﺸﺎن ﺑﻪ روﺳﺘﺎ آﻣﺪ و ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮﮔـﺸﺖ. ﺑﻌـﺪ از ﻣـﺪ‪ﺗﻰ

 

‫ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﺎدر و ﺳﭙﺲﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮزﻧﺪش - ﻛﻪ ده روزه ﺑﻮد - را ﻧﻴﺰ از دﺳﺖ داد، اﻣ‪ﺎ ﺑﺎز ﻫﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ رﻓﺖ.

 

‫ﺑﺎ ﺗﻮﺟ‪ﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪى اﻳﻦ ﻣﺸﻜﻼت، ﺷﻬﻴﺪ اﺣﺴﺎس ﻧﮕﺮاﻧﻰ و ﻧﺎراﺣﺘﻰﻧﻤﻰﻛﺮد؛ ﺑـﺎ ﻫﻤـﺎن ﻋـﺰم راﺳـﺦ در

 

‫ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺸﻜﻼت اﻳﺴﺘﺎدﮔﻰﻛﺮد و ﺟﺒﻬﻪ را از دﺳﺖ ﻧﺪاد و ﺗﺎ زﻣﺎن ﺷﻬﺎدت در ﺟﺒﻬﻪ ﻣﺎﻧﺪ.

 

‫ذﺑﻴﺢ اﻟﻠّﻪ ﺧﻠﻴﻠﻰ - از ﻫﻤﺮزﻣﺎن ﺷﻬﻴﺪ - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﻛﺮﺑﻼى 5 ﺑﻪ اﺗﻤﺎم رﺳﻴﺪه ﺑﻮد و ﺑﭽ‪ﻪﻫـﺎ از

 

‫ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﻰ و روﺣﻰ ﺧﺴﺘﻪﺑﻮدﻧﺪ و ﻣﻦ ﻫﻢ از اﻳﻦ ﻗﺎﻋﺪه ﻣـﺴﺘﺜﻨﻰ ﻧﺒـﻮدم. اﻟﺒﺘّـﻪ ﻣـﻦ ﻗـﺼﺪ ﮔـﺮﻓﺘﻦ

 

‫ﺗﺮﺧﻴﺼﻰ داﺷﺘﻢ. ﺷﻬﻴﺪﺣﺴﻦ ﺑﺎﻗﺮى زﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ از ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻦ ﺑﺮاى اﻳﻦ ﻛﺎر آﮔﺎه ﺷﺪ، ﮔﻔـﺖ: ﻧـﺮو. از او

 

‫اﺻﺮار ﺑﻮد و از ﻣﻦ اﻧﻜﺎر. راﺳﺘﺶ آن ﻣﻮﻗﻊ دﻟﻴﻞ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﭘﺎﻓﺸﺎرى را درك ﻧﻤﻰﻛﺮدم. آن ﻗﺪر ﻣـﻦ ﺑـﻪ

 

‫ﻧﻴ‪ﺖ و ﻫﺪﻓﻢ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻛﺮدم ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﺧﺼ‪ﻰ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻦ رﺿﺎﻳﺖ داد و ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﺣﺎﻻ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻗﺪر ﻣﺼﺮّى،

 

‫ﻣﺮﺧﺼ‪ﻰ ﺑﮕﻴﺮ و ﺑﺮﮔﺮد و ﺑﻌﺪ از واﻟﻔﺠﺮ 10 ﺑﺎ راﺣﺘﻰ و آﺳﻮدﮔﻰﺧﻴﺎل ﺑﺮو. ﺷﻨﻴﺪن ﻧـﺎم آن ﻋﻤﻠﻴ‪ـﺎت

 

‫آن ﻫﻢ در آن ﻣﻮﻗﻊ و ﺑﺎ ﺗﻮﺟ‪ﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﻪ از ﻟﺤﺎظ ﻧﻈﺎﻣﻰ ﻧﺎم و زﻣﺎن اﻧﺠﺎم ﻫﻴﭻ ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎﺗﻰ ﺣﺘّﻰ ﻣﺪ‪تﻫـﺎ

 

‫ﺑﻌﺪ از ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﻧﻴﺰ ﻓﺎش ﻧﻤﻰﺷﺪ، ﺑﺮاﻳﻢ ﻋﺠﻴﺐ ﺑﻮد؛ ﭼﻮن ﻛـﺎﻣﻼً ﺑـﺮاﻳﻢﻧـﺎ آﺷـﻨﺎ ﺑـﻮد ﻛﻼﻣـﺶ را درك

 

‫ﻧﻤﻰﻛﺮدم و ﺑﺮاﻳﻢ ﺳﻨﮕﻴﻦﺑﻮد و ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻢ در ﻋﻤﻖ ﻛﻼﻣﺶ ﺗﺄﻣ‪ﻞ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ درﻳﺎﺑﻢ ﭼﻪﻣﻰﮔﻮﻳﺪ. اﻣ‪ﺎ ﺑﻪ ﻫـﺮ

 

‫ﺣﺎل ﻣﻦ ﻛﻪ اﺻﻼً ﺑﻪﻗـﻮل ﻣﻌـﺮوف ﺗـﻮى ﺑـﺎغ ﻧﺒـﻮدم، از او ﺟـﺪا ﺷـﺪم و ﺗﺮﺧﻴـﺼﻰ ﮔـﺮﻓﺘﻢ. ﻋﻤﻠﻴ‪ـﺎت

 

‫ﭘﻴﺮوزﻣﻨﺪاﻧﻪ واﻟﻔﺠﺮ 10 ﻳﻜﻰ از آﺧﺮﻳﻦ ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎتﻫﺎى ﺑﺰرگ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻌﺪ از آن ﻗﻄﻌﻨﺎﻣﻪ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺷـﺪ. ﺑـﺎ

 

‫ﺧﻮدم ﻣﻰﮔﻔﺘﻢ: اى ﺧﺪا، ﻣﮕﺮ ﺣﺴﻦ ﻛﻪ ﻳﻚ اﻧﺴﺎن ﻣﻌﻤﻮﻟﻰ اﺳﺖ، ﭼﮕﻮﻧﻪ از ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎﺗﻰ ﻛـﻪ ﻫﻨـﻮز اﻧﺠـﺎم

 

‫ﻧﺸﺪه ﺑﻮد ﺑﺮاﻳﻢ اﺳﻢﺑﺮد و ﮔﻔﺖ: ﺑﻌﺪ از آن ﺑﺎ ﺧﻴﺎل راﺣﺖ ﺑﺮو.

 

‫ﺣﺴﻦ ﺑﺎﻗﺮى در ﺗﺎرﻳﺦ 9/11/1365 و ﺑﻌﺪ از ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﻛﺮﺑﻼى 5 در ﻣﻨﻄﻘﻪى ﺷـﻠﻤﭽﻪ ﺑـﺮ اﺛـﺮ اﺻـﺎﺑﺖ

 

‫ﺗﺮﻛﺶ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﻪ درﺟﻪى رﻓﻴﻊ ﺷﻬﺎدت ﻧﺎﻳﻞ و ﭘﻴﻜﺮ ﻣﻄﻬ‪ﺮش از ﺣﻤﻞ ﺑﻪ زادﮔﺎﻫﺶ، در ﺑﻬﺸﺖ ﺣـﺴﻴﻦ

 

‫روﺳﺘﺎى رﻗّﻪ دﻓﻦ ﮔﺮدﻳﺪ.

 

‫ﻣﺤﻤ‪ﺪ ﻋﺎﺑﺪﻳﻨﻰ - ﻫﻤﺮزم ﺷﻬﻴﺪ - از ﺷﻬﺎدت ﺣﺴﻦ اﻳﻦ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﺻﺒﺢ روز 9/11/1365 ﺑـﻮد.

 

‫ﺷﺐ آن روز ﻣﻦ در اﻫﻮاز ﺑﻮدم. ﻓﺮﻣﺎﻧﺪهى واﺣﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻔﺎرش ﻛﺮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﺮادر ﺣﺴﻦ ﺑﺎﻗﺮى ﺑﮕﻮ ﺻﺒﺢ

 

‫ﺑﻪ اﻫﻮاز ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻛﻪﻣﻦ اﺣﺘﻤﺎﻻً دو - ﺳﻪ روزى ﻣﺮﺧﺼ‪ﻰ ﻳﺎ ﻣﺄﻣﻮرﻳ‪ﺖ ﻣـﻰروم و ﺑﺎﻳـﺪ ﻛﺎرﻫـﺎ را ﻫﻤﺎﻫﻨـﮓ

 

‫ﻛﻨﻴﻢ. ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻰﻣﺎ در دژ ﺧﺮّﻣﺸﻬﺮ ﺑﻮدﻧﺪ. ﻣﻦ از اﻫﻮاز ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺧﺮّﻣﺸﻬﺮ. ﺧﻮاﺳﺘﻢ اﺳـﺘﺮاﺣﺖ

 

‫ﻛﻨﻢ، اﻃّﻼع دادﻧﺪ ﻛﻪﻣﻬﻤ‪ﺎت ﺑﻴﺎورﻳـﺪ. ﺷـﺐ ﻣـﻴﻦ و ﻣﻬﻤـﺎت ﻻزم را ﺑﺮداﺷـﺘﻴﻢ و رﻓﺘـﻴﻢ ﺑـﻪ ﻗﺮارﮔـﺎه

 

‫ﺗﺎﻛﺘﻴﻜﻰ ﻛﻪ ﻧﺰدﻳﻜﻰﺷﻬﺮك دوﺋﻴﺠﻰ ﻋﺮاق ﺑﻮد. آن ﺟﺎ ﻣﻴﻦﻫﺎ را آﻣﺎده ﻛﺮدم. ﺷـﻬﻴﺪ ﺣـﺴﻦ ﺑـﺎﻗﺮى

 

‫ﻫﻢ ﺑﻮد و اﻳﻦﻫﺎ را ﺑﺎ ﺑﺮادران ﺑﺮدﻳﻢ ﻃﺮف ﻧﻬﺮ ﺟﺎﺳﻢ. آن ﺟﺎ را ﻣﻴﻦ ﻣﻰﻛﺎﺷﺘﻨﺪ و ﺻﺒﺢ ﺑﺮﮔﺸﺘﻴﻢ ﺑـﻪ

 

‫ﻫﻤﺎن ﻣﺤﻞّ ﻗﺮارﮔﺎه ﺗﺎﻛﺘﻴﻜﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ اﻳﺸﺎن ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه در اﻫـﻮاز ﺑـﺎ ﺷـﻤﺎ ﻛـﺎر دارد. از ﺟﻠـﻮى

 

‫ﺳﻨﮕﺮ ﻛﻪ ﻣﻰﺧﻮاﺳﺘﻴﻢﺳﻮار ﺷﻮﻳﻢ و ﺗﻌﺪادى از ﺑﺮادرﻫﺎ ﻣﻰﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﻴﻢ ﺑـﻪ ﻃـﺮف

 

‫ﺷﻠﻤﭽﻪ و ﺧﺮّﻣﺸﻬﺮ، دﻗﻴﻘﺎً ﻳﺎدم ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﺰدﻳﻚ ﻃﻠﻮع آﻓﺘﺎب ﺑﻮد، ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺎﻗﺮى ﮔﻔﺖ: اﻣﺮوز ﻫﺮﻛﺲ ﺑﺎ

 

‫ﻣﺎ ﺑﻴﺎﻳﺪ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰﺷﻮد.

 

‫دو ﻧﻔﺮ ﻏﻴﺮ از ﺷﻬﻴﺪﺑﺎﻗﺮى ﺑﺎ ﻣﺎ ﺳﻮار ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺷﺪﻧﺪ. ﻣﺎ ﺑﻪ ﻃﺮف ﭘﺎﺳﮕﺎه ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻛـﻪ ﺣﺮﻛـﺖ ﻛـﺮدﻳﻢ،

 

‫ﻛﻤﺘﺮ از ﻳﻚ ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮ از ﺳﻨﮕﺮ دور ﻧﺸﺪه ﺑﻮدﻳﻢ ﻛﻪ ﺧﻤﭙﺎرهاى در ﺳﻤﺖ راﺳـﺖ ﻣـﺎ ﺑـﻪ زﻣـﻴﻦ ﺧـﻮرد و

 

‫ﻫﻤﻪى ﻣﺎ ﻣﻮرد اﺻﺎﺑﺖﺗﺮﻛﺶ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ. ﻳﻚ وﻗﺖ اﺣﺴﺎس ﻛﺮدم ﻛﻪ ﻓﺮد ﺳﻤﺖ راﺳﺘﻢ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﻧﮕـﺎه

 

‫ﻛﺮدم دﻳﺪم ﻛﻪ ﻫﺴﺖ وﻟﻰﻣﺠﺮوح ﺷﺪه ﺑﻮد. وﻗﺘﻰ دود و ﮔﺮد و ﺧﺎك ﺣﺎﺻـﻞ از اﻧﻔﺠـﺎر ﻛﻨـﺎر رﻓـﺖ و

 

‫ﻧﮕﺎه ﻛﺮدم دﻳﺪم ﺷﻬﻴﺪﺑﺎﻗﺮى و ﺑﺮادر ﻣﺠﺘﺒﻰ ﻣﻄﻴﻊ ﻛﻪ ﻛﻨﺎر ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﻣﻮرد اﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶﻫﺎى

 

‫ﻣﺘﻌﺪ‪د ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ و ﺑﺪون ﮔﻔﺘﻦ ﺣﺘّﻰ ﻳﻚ آه، ﺑﻪ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮﺗﻜﻴﻪ دادهاﻧﺪ و ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪهاﻧﺪ و ﻓﺮد ﻋﻘﺐ

 

‫ﻣﺠﺮوح ﺷﺪه ﺑﻮد.

 

‫ﺷﻬﻴﺪ در وﺻﻴ‪ﺖ ﻧﺎﻣﻪى ﺧﻮد ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: اﻛﻨﻮن ﻛﻪ ﺑﺮاى ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻰ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻓﻴﺾ ﻋﻈﻴﻢ ﻧـﺼﻴﺒﻢ

 

‫ﺷﺪه ﺗﺎ در ﺟﺒﻬﻪﻫﺎى ﺣﻖ ﻋﻠﻴﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﻢ، ﺧﺪاى ﺑﺰرگ را ﺷﻜﺮ ﻣﻰﻛـﻨﻢ ﻛـﻪ ﻣـﺎ را از ﻛـﺴﺎﻧﻰ

 

‫ﻧﻴﺎﻓﺮﻳﺪ ﻛﻪ در ﺑﺮاﺑﺮﺧﻮن ﺷﻬﺪا ﺳﺎﻛﺖ ﺑﻨﺸﻴﻨﻴﻢ و ﻟﻴﺎﻗﺖ ﻫﻤﺎن را ﺑﻪ ﻣﺎ داد ﻛﻪ راه ﺷـﻬﺪا را ﻛـﻪ ﻫﻤـﺎن

 

‫راه اﻣﺎﻣﺎن اﺳﺖ ﺑﺸﻨﺎﺳﻴﻢ و آن را ﺑﭙﻴﻤﺎﻳﻴﻢ و ﻣﭙﻨﺪارﻳﺪ ﻛﻪ اﻳـﻦ را ﻛﻮرﻛﻮراﻧـﻪ و از روى ﻫـﻮى و ﻫـﻮس

 

‫اﻧﺘﺨﺎب ﻛﺮده، ﺑﻠﻜﻪ از وﻗﺘﻰ ﻛﻪ در ﻗﻠﺒﻢ اﺣﺴﺎس ﻛﺮدم، اﻳﻦ را اﻧﺘﺨﺎب ﻛﺮدم.

زندگینامه سردار شهید غلامحسین افشردی

شهید افشردی

 

شهید غلام حسین افشردی(حسن باقری)/تاریخ تولد:25 اسفند1334/تاریخ شهادت:9 بهمن1361/محل تولد:تهران/محل شهادت:فکه/مزار شهید:بهشت زهرا قطعه 24

بیست و پنجم اسفند ماه 1334 مصادف بود با روز تولد امام حسین (ع) و او در چنین روزی به دنیا آمد,به همین دلیل نامش را غلامحسین گذاشتند تا به عظمت مولایش حسین(ع) خداوند سلامتی اش را تضمین کند. وضع خانواده اش مناسب نبود, مادر با خیاطی  وبا پدر با دخل و خرج زندگی را هماهنگ  می کردند. غلامحسین در این موقعیت و شرایط, رشد بسیاری می کرد . دوران دبستان و دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از اخذ دیپلم ریاضی در کنکور دانشگاه شرکت کرده و در هشت رشته پذیرفته شد , رشته دامپروری را انتخاب کرده و به ارومیه رفت. در این دوران از تحقیق و مطالعات مذهبی غفلت نمی کرد و در دانشگاه به عنوان یک چهره ی مذهبی فعال , معروف شد. پانزده الی شانزده ماه بیشتر از ورود به دانشگاه نگذشته بود که به خاطر فعالیتهای سیاسی از دانشگاه اخراج شد . در سال 1356 به خدمت سربازی رفت , در آ«جا نیز دست از فعالیتهایش بر نداشت و به دنبال فرمان امام (ره) , از پادگان فرار کرد و به صف مردم مبارز پیوست .فروردین 58 تصمیم به ادامه تحصیل در رشته انسانی گرفت . پس از دو هفته مطالعات در امتحانات شرکت کرد و دیپلم ادبی گرفت . بعد هم در کنکور شرکت کرد و در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران پذیرفته شد.با انتشار روزنامه جمهوری اسلامی وارد این روزنامه شد و به عنوان خبرنگار مقاله نویس در سرویس خبر روزنامه مشغول به کار شد. یک ترم تحصیلی را پشت سر گذاشت و به دلیل ضرورت دفاع از مرزها تحصیل را رها کرد و به جهادسازندگی پیوست. اوایل سال59 در واحد اطلاعات سپاه مشغول شد و نام مستعار حسن باقری را انتخاب کرد.سرانجام در نهم بهمن ماه1361 و در پی سالها تلاش و مبارزه و در حال شناسایی منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی(فکه-چزابه) به شهادت رسید, روحش شاد.